و عشق اتفاق مهیبی ست. وحشی.

متن مرتبط با «سال» در سایت و عشق اتفاق مهیبی ست. وحشی. نوشته شده است

رندانه ازین خرقه سالوس برآیید!

  • در مورد نبرد سترن و اورانوس نوشتم که زمان انتخاب است: انتخاب بهشت یا جهنم. مطمئنا همه ما در وهله اول جواب می دهیم که مسلما بهشت. اما حقیقت این است که برای رسیدن به بهشت چه بهایی را آماده ایم تا بپردازیم؟چون اورانوس و سترن ما را از منطقه امن مان بیرون می کشند تا برای رسیدن به آزادی و رهایی از زندانی که مانع از این میشود تا قلب مان را زندگی کنیم بجنگیم و از دروازه های ترس عبور کنیم. تا ترس هست عشق جایگاهی ندارد و آنجا که عشق است ترس راه ندارد. عشق و ترس با هم در یک طبقه از جهان هستی نمی گنجند. عشق انرژی حیات است جایی که زنده بودن مفهوم پیدا می کند و قدرت خلق کردن و آفرینش زندگی در ما فوران می کند. در حالیکه ترس مقدمه مرگ و نابودی و فناست. اگر در جهنم بمانیم ماحصل آن چیست ؟ برهوت ، خشکی ، قحطی ، زندگی بدون برکت حداقل برای هجده سال آینده. تا زمانی که دوباره نود شمالی وارد تارس شود و ما دوباره دروازه ای بسوی سبزی زندگی برای مان گشوده شود و فرصتی داده شود.فرصت ها می آیند و همچون شهابی می‌روند و این ما هستیم که با شهاب همراه می‌شویم و یا از ترس در جای مان خشک مان میزند و در جا می‌زنیم. ثمره این در جا زدن برهوت و بی برکتی در مسیر آینده است چون در ارتعاش جهنم برکت ، رحمت ، شفقت ، لذت ، شادی و شعف ، شور و شوق زندگی و سلامتی نیست. بهشت و جهنم ارتعاش های متفاوت همین دنیایی هستند که زندگی می کنیم چون تک تک ما یونیورس خود را داریم و ما هستیم که یونیورس خود را در ارتعاش جهنم یا بهشت بنا می کنیم.اگر میخواهید دهه آینده را در برهوت و خشکی زندگی نکنید و دروازه باغ سبز حیات بر شما گشاده شود در سال ۲۰۲۲ مسیر جهش کوانتومی را در پیش بگیرید و از تغییر و تکان نترسید حتی اگر این تکان زلزله ای عظیم باش, ...ادامه مطلب

  • تولد 29 سالگی!

  • این حیاط خلوت را بوی قورباغه برداشته :/. تا بلاگفا را باز میکنم یادم می افتد تا کجای داستان را نوشتم:  وجودش را؟ انکارش را؟ خشم بعد از حادثه را؟ سوگواری در پی آن را؟ دوباره امید واهی پیدا کردن و بدنیال چاره بیچاره شدن م را؟ دست کشیدن و پذیرفتن ش را؟ از ترس  قالب تهی کردن و خودم را به کوچه علی چپ زدن م را؟ بلعیدن و بالا اوردن و بدحالی هزار باره ش را؟ بلاخره جویدن و فشار برای هضم و خلاصی از دست ش بعد از سفید شدن کلی تار موهایم را؟ هی ی ی. یک سال شیک علنی و چندین سال پر استرس غیر علنی ام صرف قورباغه شده. و چاره ای نیست. باید بنویسم ش اینجا. تمام مراحل نه چندان راحت ش را که می نویسم حداقل ش این است که می بینم کاری کرده ام یا دارم یک غلط رو به جلویی میکنم. حداقل ش این است که شرمنده ی خودم نمی شوم و این پست ها یادم می آورد که " دختر  جان دارم یک گهی می خورم که تو خوشحال باشی! " و دختر بهمن تبار درونم با وجود رنجوری و دلخوزی، لبخندی نصیبم میکند. چند ثانبه. . دلم میخواهد هرکاری از دستم بر بیاد که این چند ثانیه بشود یک هفته. یک هفته ی مستمر و پایدار حال سالم. بدون اینکه مثل امشب، تا پشت تلفن برایش تعریف میکنند چقدر ماهی قرمز عید آورده اند، بغض نکند و به بهانه آب که باز مانده و از کتری دارد سر می رود، زود تلفن را تمام نکند بیاید اینجا  هق هق بنویسد. بد کرده ام در حق خودم. آن هم خیلی سال! و این خطای کمی نیست... که هم شاکی پرونده باشم و هم آن که بی شمار ستم کرده به خودش. اولین بار که کلمه ی people-pleaser  راشنیدم خیلی باهاش حال کردم. انگار یکی پیدا شده بود یکی از مهم ترین ویژگی م را کشف و نامگذاری کرده بود! با افتخار توی چت هایم ان موقع که معاشرت به زب, ...ادامه مطلب

  • 1400 یا همان سال بزرگداشت کشتی فرنگی!

  • آخیش! 1400 تمام شد.تا چند سال پیش می گفتم همه ی سالهای عمرم یک طرف و سالهای ارشد به اینور، یک طرف (94 به بعد-23 سالگی و دانشجویی و قصه های بعدش). چرا که هر |سال| اصالتی داشت برای خودش و به خودی خود در دلش هم درس داشت هم کار هم رابطه هم تجربه و همین صحبت ها. اما 1400 یک تفاوت عمده باماقبلش داشت.  تفاوتی که با #سبزه_نارنج زیر بغل زدمش و از 6 فروردین به سال نو بردمش. و آن باز گذاشتن درِ انبار ته حیاط خلوت ترس هایم بود. همان گوشه تاریک و نمور که هرچه هیجانات منفی بود را حواله به ناخوداگاه می کردم: از خستگی و خشم  گرفته تا حسرت و کلافگی. همان جا که نشان سرکوب و بی توجهی و تغییر شکل دادن نیازهاست.  همان جا که اگر برای جا دادن خرت و پرت هایمان نبود، انقدر ظاهر جذابی نداشت زندگی و اتاق پذیرایی مان از غریبه ها. این در کوفتی را باز گذاشتم  و همین فشار های زیادی را از روی شانه هایم برداشت. هوای ناخوب ش که دور از تصورت نیست صدالبته که از اولین دوشنبه فروردین امد و حال م را در جلسه ی تراپی بد کرد اما تا اخرین چهارشنبه ی اسفند و تراپی تصمیم گیری، دیگر سایه ی جدیدی به ورودی های انبار اضاف نشد لااقل. انبار تکانی حتی کمی هم خروجی داشت. مثلا: نه های بیشتری گفتم در محل کار. از ادم های درجه یک سمی زندگی م فاصله ی ایمنی گرفتم تا اسیب کمتری ببینم. بدون حس گناه یا دلسوزی، ارزیابی کردم روابط م را و به کسی صرف بزرگ تر یا قدیمی بودن اوانس احترام ندادم. خواسته هایم را اول برای خودم روشن کردم و ابراز ش را تمرین کردم. اجازه دادم فاطمه ی خسته، ناراضی و غمگین را هم ببینند. نترسیدم که اشتباه م را اول خودم بپذریم تا سرزنش دیگران یا قضاوت شدن مرا به سمت انکارش, ...ادامه مطلب

  • سلام بر 26 سالگی!

  •   26 ساله شدم!  دوست ش دارم.  فرصت ندارم این هفته که مرور کنم اما گمون میکنم تا همین سال پیش هم هیچ وقت خوشایند نبوده برایم روز تولدم. امسال اما خیلی منتظرش بودم به قول رضا خوب تحویل ش گرفتم.    خدایا شکرت. 26 سال بهم زندگی دادی. من عمر بلند را دوست دارم با سلامت تن و روح. بهم عطاش کن.  ممنونم مثل همیشه بی نظیری از ازل تا ابد, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها