1400 یا همان سال بزرگداشت کشتی فرنگی!

ساخت وبلاگ

آخیش! 1400 تمام شد.

تا چند سال پیش می گفتم همه ی سالهای عمرم یک طرف و سالهای ارشد به اینور، یک طرف (94 به بعد-23 سالگی و دانشجویی و قصه های بعدش). چرا که هر |سال| اصالتی داشت برای خودش و به خودی خود در دلش هم درس داشت هم کار هم رابطه هم تجربه و همین صحبت ها. اما 1400 یک تفاوت عمده باماقبلش داشت.  تفاوتی که با #سبزه_نارنج زیر بغل زدمش و از 6 فروردین به سال نو بردمش. 

و آن باز گذاشتن درِ انبار ته حیاط خلوت ترس هایم بود. همان گوشه تاریک و نمور که هرچه هیجانات منفی بود را حواله به ناخوداگاه می کردم: از خستگی و خشم  گرفته تا حسرت و کلافگی. همان جا که نشان سرکوب و بی توجهی و تغییر شکل دادن نیازهاست.  همان جا که اگر برای جا دادن خرت و پرت هایمان نبود، انقدر ظاهر جذابی نداشت زندگی و اتاق پذیرایی مان از غریبه ها. این در کوفتی را باز گذاشتم  و همین فشار های زیادی را از روی شانه هایم برداشت. هوای ناخوب ش که دور از تصورت نیست صدالبته که از اولین دوشنبه فروردین امد و حال م را در جلسه ی تراپی بد کرد اما تا اخرین چهارشنبه ی اسفند و تراپی تصمیم گیری، دیگر سایه ی جدیدی به ورودی های انبار اضاف نشد لااقل. انبار تکانی حتی کمی هم خروجی داشت. مثلا: نه های بیشتری گفتم در محل کار. از ادم های درجه یک سمی زندگی م فاصله ی ایمنی گرفتم تا اسیب کمتری ببینم. بدون حس گناه یا دلسوزی، ارزیابی کردم روابط م را و به کسی صرف بزرگ تر یا قدیمی بودن اوانس احترام ندادم. خواسته هایم را اول برای خودم روشن کردم و ابراز ش را تمرین کردم. اجازه دادم فاطمه ی خسته، ناراضی و غمگین را هم ببینند. نترسیدم که اشتباه م را اول خودم بپذریم تا سرزنش دیگران یا قضاوت شدن مرا به سمت انکارش نبرد. از اشتباهات یا امیدم برای تصمیمات درست تربا صدای بلند صحبت کردم و از دودو زدن ناامیدی یا خشم در  چشم وابستگان درجه یک نترسیدم و قوی شدم.... سرتان را درد نیاورم. 1400سالی بود گلاویز ما! اما این پنجه در انداختن در دست و پنجه  ی واقعیت، شرف داشت به انکار یا پناه بردن به دنیاهای موازی خیالی! 

یک آموزه ی نصف ه نیمه هم داشت این سال که کشف تراپیست بود و کتاب طرحواره ها. اما خیلی جای کار دارد پذیرش ش و آن تاثیر ذهنیات من بر روی واقعیت بود. یعنی چی؟ خلاصه ش می شود اینکه الزاما هرچه فکر و حس میکنی درست نیست! انها را نه که فکر کنی تهاجم غرب و شرق مدیا که خیلی پیش تر، مشاهده روابط در کودکی ت شکل داده. درد و دل های مادرت یا عشق بی نظیر یک دختر به پدرش... . این تصورات فراتر از درون گرا یا برون کرا بودن هستند. ورای اموزه های روشنی که خانواده توی کله ت کرده. یا جامعه... آنها لنزی می شود که روز افتابی را ابریر ببینی و ابری را ارزو کنی وقتی آفتاب نیاز واقعی ات است..... همین تعریف گنگ بماند تا یادم بماند سال 1401 به شرط و شانس حیات، پی ش را بگیرم. 

علی ای حال، عرضی نیست جز شادباش سال نو و اب و جارو زدن این وبلاگ. بیشتر می نویسم همین یکی دو روزه.  کار زیادی در سال پیش رو نداریم. یکی دو قلم را پیش می گیریم و اواز می خوانیم و به جلو می رویم. 1401 را جناب مان، سال یک غلط رو به جلو می نامد. و آنچه تا سی سالگی می ارزد، استمرار و دست نکشیدن است. ما بقی اواز اغیار ست. بعله! اینجوری حال می کنیم. 

12 فروردین 1401 

و عشق اتفاق مهیبی ست. وحشی....
ما را در سایت و عشق اتفاق مهیبی ست. وحشی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : noxe بازدید : 141 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 13:48