Sun raha hai O yara.... O yaraaaaa

ساخت وبلاگ
انقدر راه رفته و فکر کرده بودم که تا رسیدم خونه یه شربت از دست مامان گرفتم و بعدش بیهوشی... عمیق ترین عواطف و پرسش ها رو از خودم می پرسیدم که جوابی براشون نداشتم. که جرئت شنیدنش را نداشتم. من کی ام. کدومم. کدوم بخش ام کدوم تصمیمای زندگی مو گرفته؟ بخش های دیگه نظرشونو اعمال نکردم اگه بخان کودتا کنن چی؟  من واقعا انقدر وحشتناک می تونم باشم. نمی خواهم کسی را بترسونم. خودم از فکرش فشارم افتاد سر کلاس. من قول داده ام. چقدر هولناکه. چقدر عقلانیت می خواهد و تسلط بر نفس. و مسئولیت. خدایا کمکم کن. بخاطر بنده هات کمکم کن. به دل منم چدا برس. چه کنم طبیب؟ با خودم چه کنم؟ کجا ببرمش وقتی باید بمونه. کجا نگهش دارم وقتی اینجا نیست؟ چی میخواهد دقیقا؟ اگه به حرفش گوش بدم چی میشه؟ اگه ندم بدتر نشه؟ خدایا خدایا خدایا در من پررنگ تر حلول کن. دارم همرنگ نور میشم. محو. نکنه با باد برم...نکنه بر باد برم. عشق هام چی میشن؟ 

ای کاش میشد ناپدید شد. ای کاش همزادی داشتم. و این هزار من از حصار این یک تن در می آمد. چه بسته دستم. بالم. روحم. خداوندا یاری م بده. چه کنم با یک زندگی و هزاران  منش زیستن..... چگونه در زمین زندگی کنم؟

و عشق اتفاق مهیبی ست. وحشی....
ما را در سایت و عشق اتفاق مهیبی ست. وحشی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : noxe بازدید : 258 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1396 ساعت: 1:55