با حجم بالای استرس صبح بیدارشدم. استرس لک. استرس بیدارشدن برای اذان. استرس دیر از خواب بیدار شدن. استرس زود بیدارشدن اما نه به اندازه بافت مو و اتو و خط چشم. استرس دیر و زود شدن سرویس. و اینها همه در حالی بود که کل استرس های یک هفته ی اخیر وهمه ی اتفاقاتی که افتاده رو (جراحت، پیری، فقدان، مرگ ....) دیشب، با همون شاید نیم ساعتی که سر رو زانوهام گذاشت و بوسیدمش، فراموش کرده بودم.
از پا در میایم با اینهمه فشار غم و استرس با اینهمه دل نگرونی. با این خبرهای خبرگزاری. بیا بار سفر بندیم ازین شهر.... توروخدا بیا بریم سفر. ی جا بریم که اینهمه فکر نباشه. یه شنبه که چشم که باز میکنم پر از فکر ِ امروز باشه. پر از حال! و نه ثانیه ای از گذشته یا آینده. تو بیا ای یار دیرین. بیا و بریم فقط من و تو ....
تو بیا ای یار دیرین تو بیا ای شور شیرین
که به صحراها و دریاها بباریم
تو بیا ای باد و باران به تن* خشک خیابان
شاخه ای از باغ فرداها بکاریمــــــــــ!
تو بیا با هم دوباره
در شب سرخ ستاره
آسمانی از کبوترها بپاشیم
تو بیا ای خنده ی دور
در سحرگاهان پر نور
سرخوشو خندان لبـــــــــــــــ و دیوانه باشیمممم
+تمامِ ناتمام_پالت_ بشنو
و عشق اتفاق مهیبی ست. وحشی....برچسب : نویسنده : noxe بازدید : 247