مهر 1397

ساخت وبلاگ

اگه نه 100%، نود و نه درصد مطمئن بودم کی ام و چی  میخواهم از زندگی و به چی معتقدم و مرزهایم تا کجاست زمانی که  به  آرش گفتم "اره و تا اخر این راه هستم". حالا ...درین یکسال اخیر همه چیز داره دوره سرم به حرکت درمیاد. قطعی ترین ها. میل دارم به رهایی رهایی رهایی...حوصله شخم زدن باورهام عرف و قانون و سنت را ندارم. اگه میتونستم دست آرش را میگرفتم می رفتم یه خاکی که هیچ آشنایی نباشه که بخواهد با نگاهش بپرسه چی پوشیدم چی خوردم  با کی حرف زدم یا نظرم درمورد کشورم و ادم ها و مسئولاش چیه. خدایا من ادعایی ندارم اما ازم باور میخان. چیزی که هنوز خودم هم ندارمش.  صدای اذانت را می شنوم اما وقتی به نماز می ایستم اصلا نمی توانم تمرکز کنم...بجاش وقتی می نویسم یا وقتی یکی از اون ده تا موزیک خاص را پلی میکنم و کنار گل هام غرق در آفرینشت میشوم...خدایا من این موقع ها با همه وجود در فکر توام.

نمیدونم کار درست چیه. جامعه ام نمیذاره به هیچی فکر نکنم و فقط کاری کنم که حس خوبی بش دارم یا بنظرم درسته. خدایا چه کنم؟ قضیه دیگه فقط حجاب نیست.  من دنبال تو ام و نه دیگه هیچ حاشیه ای. مولانا همون قدر برایم محترمه که امام رضا. و شمس مثل محمد عزیز ه چون هدایتگر بود. خدایا چه کنم؟

چه کنم که تو رو از دست ندم و هرچی جز توئه انقدر برایم اهمیت نداشته باشه؟

منو از چشم مردم بنداز. خودت رو توی چشمم بزرگ کن. تا جایی که فقط تو رو ببینم و بس. 

 

| گهی خندم گهی گریم گهی افتم گهی خیزم/ غلام شمس تبریزم قلندروار می گردم |

و عشق اتفاق مهیبی ست. وحشی....
ما را در سایت و عشق اتفاق مهیبی ست. وحشی. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : noxe بازدید : 213 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 14:37